طلاق، مرگ تمدن كوچك خانواده


 




 
مشكلاتي‌ از قبيل‌ فقر، نداشتن‌ درك‌ متقابل‌، دخالت‌ خانواده‌، اعتياد و ازدواج‌ دوباره‌ عواملي‌ هستند كه‌ اين‌ آمار را بالا مي‌‌برند.تأثيرات طلاق در فرزندان را مي‌توان به ترتيب زير طبقه بندي كرد:
‏ ايجاد زمينه‌هاي وسواس در دختران و پسران:
وسواس، تكرار بدون اراده و افراطي اعمال و كارهاي روزمره است.

‏ بروز افسردگي در كودكان و نوجوانان:
 

در اين نوع بيماري اجتماعي، فرد فاقد احساس لذت يا درك كمتري از زندگي روزمره است، بي‌اشتهايي بر او چيره شده و خستگي به طور مداوم در ارگانيسم بدن وي مشاهده مي‌شود.

‏ به وجود آوردن زمينه‌هاي اضطراب:
 

در نوجوانان حالتي شبيه به احساس ترس، نگراني و تشويش به وجود مي‌آيد. در اين بيماري علائم بيم از آينده در رفتار نوجوانان مشهود است. نوجوان با توجه به سستي مباني خانواده از تفكر در مورد برنامه ريزي مدون براي حركت‌هاي دسته جمعي و گروهي وحشت دارد.

‏ ايجاد روحيه پرخاشگري در نوجوانان:
 

روحيه عصيان نتيجه محروميت‌هاي مداوم از مهر و محبت پدري است. در اين نوع بيماري چون نوجوان امكان مذاكره حضوري و مستقيم و متقابل با پدر و مادر خود را نمي‌يابد و از طرفي سؤال‌هاي خود را بي‌جواب مي‌بيند، روحيه عصيان و پرخاشگري در او به وجود مي‌آيد. رفتارهاي پرخاشگرانه در اعمال و گفتار نوجواناني كه پدرومادر آنان جدا شده‌اند، كاملاً مشهود است.

‏ بي‌قراري:
 

اين بيماري با شدت و ضعف در نوجوانان خانواده‌هايي كه شاهد جدايي پدر و مادر خود بوده‌اند، مشاهده مي‌شود. حالتي كه فرد در مقابل هرگونه عاملي تحريك‌پذير است يعني حتي در مقابل محرك‌هاي ضعيف عكس العمل شديد نشان مي‌دهد.

‏ حسادت، سوءظن و سماجت:
 

خانواده‌هايي كه والدين آنها از هم جدا شده‌اند اين حساسيت‌ها در نوجوانان ديده مي‌شود. اين گروه از نوجوانان در مقابل همراهان و همسالان خود حساسيت بيشتر و زياده از حد نشان مي‌دهند.طلاق در بسياري از موارد و مواقع ضروري است و زوجين ناگزير به قبول اين امر هستند. ولي در اغلب موارد جدايي‌ها در نتيجه توقعات بي‌جاي احساسي، اقتصادي و عاطفي زوجين از همديگر، سوءظن و بدبيني بي‌مورد، نداشتن صبر و گذشت در زندگي، حسادت بيش از حد زن و شوهر، پرخاشگري و تندخويي زن يا مرد و غرور و خودخواهي بي‌مورد صورت مي‌گيرد.
بديهي است درگيري‌هاي خانوادگي و مشاجره‌هاي پدر و مادر در حضور فرزندان، تأثيرات روحي شديدي بر كودكان و نوجوانان ناظر بر صحنه مي‌گذارند و در رفتارهاي پرخاشگرانه كودكان و نوجوانان اثر مزمن بر جاي خواهد گذاشت. به طور كلي كودكان و نوجوانان مرگ پدر و مادر خود را راحت‌تر از طلاق آنان پذيرا هستند، در فوت پدر و مادر پيوندهاي عاطفي، شخصيتي و احساسي و رشته‌هاي ارتباط رواني گسسته نمي‌شود يا كمتر سست مي‌شود و افسردگي و ملال، كوتاه‌مدت و زودگذر است. در حالي كه آثار درازمدت طلاق در پسران و دختران بيشتر است و مشكلات ناسازگاري در تشكيل خانواده را به وجود مي‌آورد.
آنچه از پژوهش‌ها در امر طلاق برمي‌آيد، اين است كه دختران خانواده‌هاي تك سرپرست يعني آنها كه فقط با پدر يا مادر به سر مي‌برند در معرض عوارض نامطلوبي چون انحرافات ازدواج زودرس، فرار از خانه و ترك تحصيل قراردارند. اين امر در مورد گروه‌هاي اجتماعي و طبقاتي نيز صدق مي‌كند.
البته وقتي پاي نامادري و ناپدري در ميان است، تحول و پيچيدگي خاصي در زندگي كودكان و نوجوانان به وجود مي‌آيد.
آشنايي كودك و نوجوان با بستگان جديد، خواهرها، برادرها، دايي‌ها و عموهاي ناتني گرچه گستره‌اي از دنياي تازه و متفاوت به وجود مي‌آورد، ولي اغلب فرزندان در جوار ناپدري و نامادري احساس خوشبختي و شادماني نمي‌كنند. گرچه ممكن است زن يا شوهر با همسر جديد خود كاملاً خوشبخت باشد.

‏قربانيان طلاق
 

در ايران بيشتر بچه‌هاي فراري و نوجوانان ساكن در كانون اصلاح و تربيت را قربانيان طلاق تشكيل مي‌دهند. بچه‌هايي كه فقط با پدر يا مادر خود زندگي مي‌كنند، اغلب دستخوش اختلالات عاطفي و رواني مي‌شوند. بيشتر قربانيان طلاق كه همان كودكان و نوجوانان هستند، به مادران خود بيشتر نزديك هستند تا پدر؛ زيرا پدر جدا شده از مادر، با بچه‌هاي خود بيشتر مثل يك خويشاوند رفتار مي‌كند تا فرزند حال آنكه مادر هرگز از كودكش فاصله نمي‌گيرد و مهر و محبت و احساس مادري را زير پا نمي‌گذارد.
به قول يك جامعه‌شناس «هر طلاق، مرگ تمدن كوچك خانواده است».
اجبار و الزام به طلاق را در موارد و شرايط خاصي از زندگي مشترك بايد پذيرا بود. براساس قوانين اجتماع احترام به آزادي‌هاي فردي ضرورتي اجتناب‌ناپذير است ولي قبل از هر جدايي به ميوه‌هاي نارس درخت زندگي بينديشيم، نگذاريم ناهنجاري‌هاي جامعه آنها را مسموم كند. تعجيل در داشتن فرزند در سال‌هاي خطر زندگي مشترك (سال‌هاي اول و دوم اصولاً سال‌هاي خطر براي زوج‌هاي جوان به شمار مي‌رود) كه ظاهراً براي تحكيم مباني خانواده انجام مي‌پذيرد ،كاري است كه بايد با تعمق صورت بگيرد زيرا در صورتي كه به علل مختلف ياد شده بين زوجين جدايي روي دهد نخستين قربانيان، فرزنداني خواهند بود كه از نفاق و تفرقه زوجين به جاي مانده‌اند. پس بياييم عاقلانه بينديشيم تا:
ـ ازدواج با بصيرت و بررسي صورت پذيرد.
ـ گروه‌هاي شغلي و طبقاتي مدنظر دختر، پسر و خانواده‌هاي آنان قرار گيرد.
ـ صداقت در گفتار ملاك باشد و از هرگونه دروغ مصلحتي براي ايجاد زمينه‌هاي وصلت جلوگيري شود.
ـ ملاك گزينش همسر، ايمان، تدين، صفا و همدلي باشد.
ـ شناخت كافي از خصوصيات اخلاقي، روحي و خانوادگي زوجين حاصل شود.
ـ سادگي، بي‌پيرايگي، قناعت، صبوري و محبت ستون‌هاي زندگي مشترك و زناشويي را تشكيل دهد.
‏در اين صورت جغد طلاق، بر بام زندگي‌ها نخواهد نشست و باد خزان در بوستان‌هاي زندگي وزيدن نخواهد گرفت.
بهتر است براي ساماندهي به وضعيت زندگي كودكان و نوجوانان تك سرپرست كه ناگزيرند زير نظر پدر يا مادر خود زندگي كنند، «واحد مددكاران ويژه طلاق» تشكيل شود تا قبل از صدور حكم، پدران و مادران را در اعمال و رفتاري كه بايد بعد از طلاق با فرزندان خود داشته باشند توجيه كنند.
به پدران و مادران بايد آموزش داده شود كه از بدگويي و بازگويي عيوب و نقايص يكديگر پيش فرزندان خود (بعد از اجراي حكم طلاق) احترازكنند و مظلوم‌نمايي نكنند، چون فرزند بايد واقعيت جدايي پدر و مادر را به عنوان يك الزام و ضرورت زندگي پذيرا باشد و جايگاه حرمت متقابل پدر و مادر را حفظ كند.
تداوم ارتباط و تماس مددكاران ويژه طلاق با خانواده فرزندان تك سرپرست براي بررسي و حل مشكلات رواني ـ اجتماعي در سال‌هاي بعد از طلاق ضرورت ديگري است كه از معضلات و نارسايي‌هاي احتمالي كودكان و نوجوانان جلوگيري مي‌كند. بديهي است گروه مددكاران ويژه طلاق بايد دوره‌هاي كوتاه مدت روان‌شناسي كودك، روان‌شناسي خانواده و روان‌شناسي اجتماعي را بگذرانند و با مسائل بزهكاري و ناهنجاري‌هاي كودكان و نوجوانان آشنا شوند.
منبع:روزنامه اطلاعات